واژه «کبر» (استکبار) یکی از مهمترین واژگان کانونی در قرآن مجید است. این واژه، نقش برجستهای را در نظام اخلاقی قرآن، ایفا میکند. در این نوشتار، کلمات کلیدی واژه «کبر» در بیان قرآن کریم، مشخص و طبقهبندی میشود؛ نوع ارتباط آنها در شبکههای معنایی بررسی و تحلیل میشود تا نهایتاً، حوزه معنایی «کبر» و مفاهیم پیرامونی آن، بازشناخته شود.
کبر، بغی، بطر، عتو، طغیان، استغنا، استهزا
معناشناسی و حوزه معنایی در مطالعه ساختار مفهومی واژگان یک زبان و تحلیل حدود معنایی عناصر لغوی آن، بسیار راهگشاست؛ زیرا هر واژهای، مفهوم خود را از وجود سایر واژگان هم حوزهای خود، اخذ میکند.
معناشناسی، تحقیق و مطالعهای تحلیلی درباره کلمات کانونی زبان است به آن منظور که سرانجام، جهان بینی قرآنی، مورد موشکافی و ارزیابی دقیق، قرار گیرد. به بیان دیگر، معنیشناسی، علم تحقیق در خصوص ماهیت کلمات کلیدی، بنیادی و کانونی زبان قرآن است.
در این پژوهش، با بهرهگیری از ایده «معناشناسی» در مطالعات قرآنی و به طور خاص در حوزه مباحث اخلاقی - دینی، به دنبال تحلیل و تبیین آنها به شیوهای علمی و روشمندیم. روش تحلیلی در این مقاله، بر دادههای قرآنی متکی است و نگرش ما، صرفاً نگرش درون متنی است و تمام تلاش ما بر آن است که قرآن به زبان خود سخن گوید و خود، مفاهیم و تعبیرات خود را تفسیر کند.
از جمله عناصر مهم در ساختمان معنایی صراط عوج، مفهوم کبر است. در قرآن مجید بر نقش این عنصر چنان تأکید شده است که در بسیاری از موارد، گویی تنها مشخصه و خصلت کفار همین پدیده است. شخص مستکبر به لحاظ ماهیت دینی، متکبر و متفرعن است. در قرآن، متکبر مغرور، معرکهگیر حوزه همه خصوصیات منفی است1:
«قال الملأالذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن ءامن منهم اتعلمون ان صالحاً مرسل من ربه قالوا انا بما ارسل به مومنون ٭ قال الذین استکبروا انا بالذی ءامنتم به کافرون»2.
سران قوم او که استکبار میورزیدند، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا میدانید [مطمئنید] که صالح از طرف پروردگارش، فرستاده شده است؟ گفتند: بیتردید ما به آن چه وی، بدان رسالت یافته است، مؤمنیم. کسانی که استکبار میورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، کافریم.
«بلی قد جآءتک ءایاتی فکذبت بها و استکبرت و کنت من الکافرین»3 آری، نشانههای من بر تو آمد و تو آنها را دروغ شمردی و سرکشی کردی و از کافران شدی.
آیات فوق، نشان میدهد که متکبران، ایمان نمیآورند و به همین لحاظ، این نکته قابل برداشت است که؛ «کبر» دقیقاً نقطه مقابل «ایمان» است. «و قال موسی انی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لا یومن بیوم الحساب».4 و موسی گفت: من به پرودگار خود و پروردگار شما از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد، پناه میبرم.
«و قالوا مهما تأتنا به من ءایه لتسحرنا بها فما نحن لک بمومنین. فأرسلنا علیهم الطوفان و الجراد والقمل والضفادع والدم آیات مفصلت فاستکبروا و کانوا قوماً مجرمین»5
و گفتند: هر پدیده شگرفی که برای ما بیاوری تا بدان ما را جادو کنی ما به تو ایمان نیاوریم. پس
بر آنان طوفان و ملخ و شپش و غوکها و خون، فرو فرستادیم که آیاتی روشن و آشکار بودند، اما آنها استکبار ورزیدند و قومی گناهکار بودند.
قرآن مجید، کسانی را که متکبرانه و مستکبرانه بر زمین پای مینهند و باد غرور در گلو میاندازند و با ناخوشترین آواها، عربده میکشند، محکوم میسازد:
«ولا تصعر خدّک للناس ولا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور٭ واقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر»6.
به تکبر از مردم رخ بر متاب، و بر زمین به تفرعن راه مرو، چه خداوند، هیچ متکبر لاف زن را دوست نمیدارد و در رفتار میانه رو باش، و صدایت را آهسته ساز، زیرا ناخوشترین آواها، بانگ خران است.
چنان که ملاحظه میشود، متداولترین واژه برای بیان این نوع غرور و نخوت در قرآن مجید، واژه «استکبار» است که معادل و هم تراز با واژگان «تصعر» و «مرح» است. چنان که قرطبی در توضیح و تفسیر واژگان مزبور، هر سه کلمه را به یک معنی، دانسته است.7
اصطلاح دیگری که با واژه «استکبر» هم معناست، کلمه «عالی» است که قرطبی در تفسیرش بدان اشاره کرده است8 و این دو کلمه در بافت دینی، تقریباً مترادف و معادل است. آیه زیر، این نکته را به خوبی، روشن میسازد:
«فسجدالملئکة کلهم اجمعون ٭ الا ابلیس استکبر و کان من الکافرین٭ قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی استکبرت ام کنت من العالین9».
پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند. مگر ابلیس که استکبار ورزید و از کافران شد. فرمود ای ابلیس تو را چه چیز از سجده کردن به چیزی که من به دست خویش آفریدم، بازداشت، تکبر ورزیدی یا خود را برتر شمردی؟
«کبر» از جمله اصطلاحات اخلاقی منفی در قرآن کریم است که با دیگر کلمات و واژگان هم رتبهای خود، همچون شرک و کفر، ارتباط اساسی و وابستگی بنیادی دارد.
آیه زیر، ارتباط و وابستگی واژگان مزبور را در یک شبکه معنایی به خوبی نشان میدهد:
«اذ الاغلال فی اعنقهم والسلسل یسحبون. فی الحمیم ثم فی النار یسجرون. ثم قیل لهم این ما کنتم تشرکون. من دون الله قالوا ضلوا عنابل لم نکن ندعوا من قبل شیئاً کذلک یضل الله الکافرین. ذلکم بما کنتم تفرحون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تمرحون».10
آنگاه که غلها در گردنهایشان است و با زنجیرها، کشیده شوند به درون آب جوشان، سپس در آتش برافروخته میشوند. آنگاه به آنان، گفته میشود کجایند آنها که برای خداوند، شریک قرار میدادید؟ گویند از دید ما گم شدند بلکه از پیش هم که آنها را پرستش میکردیم، چیزی نبودند، اینچنین خداوند کافران را گمراه میسازد. این [عقوبت] به سبب آن است که در زمین به ناروا، سرمستی میکردید و بدان سبب، تکبر میورزیدید.
در اینجا، مثالی ذکر میکنیم که در آن «مجادله با آیات الهی» با مفهوم «کبر» ارتباط معنایی دارد:
«ان الذین یجدلون فی ءایات الله بغیرسلطان اتیهم ان فی صدورهم الا کبر ما هم ببلغیه...»11
کسانی که در آیات خدا، بدون آنکه حجتی بر ایشان آمده باشد، مجادله میکنند در دلهایشان جز کبر نیست و آنان به آن، نخواهند رسید.
در قرآن کریم، واژههای دیگری هم هست که کم و بیش با «استکبار» یا «کبر»، مترادف میباشند که این واژگان هریک به سهم خود به اوصاف مختلف، فرآیند غرور و تکبر انسان در برابر خدا را نشان میدهد:
خودبینی و بینیازی، گاهی انسان را از حدود حیات اجتماعی خود بیرون میبرد. معنای واژه «بغی» در اصل از روی استغنا بیش از حد و برخلاف شرع و قانون و بیدادگرانه عمل کردن علیه دیگران است.12
آیات زیر، نمونههایی از کاربرد این واژه در قرآن کریم است:
«ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض ولکن ینزل بقدر ما یشاء انه بعباده خبیر بصیر».13
و اگر خدا روزی را بر بندگانش فراخ گرداند در زمین سرکشی میکنند، لیکن آن چه را بخواهد به اندازهای فرو میفرستد به راستی که او به [حال] بندگانش، آگاه بیناست.
نسفی عبارت «لبغوا» - سرکشی میکنند - را چنین تفسیر میکند: «وهو الکبر ای لتکبروا» بغی به معنای کبر و این که آنان، تکبر میورزند.14
شایان ذکر است که مفسر معروفی چون بیضاوی نیز واژه «بغی» را با کلمه «تکبر» و فساد در زمین هم معنی و مترادف دانسته است.15 توضیح فوق را آیه دیگری از قرآن مجید تصدیق مینماید:
«ان قرٰون کان من قوم موسی فبغی علیهم و ءاتینه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبة اولی القوه اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لایحب الفرحین... ولا تبغ الفساد فی الارض ان الله لایحب المفسدین».16
قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینهها، آن قدر به او داده بودیم که کلیدهای آنها بر گروه نیرومندی سنگین میآمد، چنین بود که قومش به او گفتند: مغرور مباش که خدا مغروران را دوست ندارد... و در زمین فساد مجوی که خدا، فسادگران را دوست نمیدارد.
چنان که میبینیم، واژه بغی در خود بافت آیه معنی شده است. ابتدا با فعل دیگری، یعنی، «فرح» در عبارت «لاتفرح» معادل گذاشته شده است. این فعل اخیر در اصل به معنای «از چیزی زیاد شادمان شدن» است. از این جا روشن میشود که واژه «بغی» به خصوص به این حقیقت اشاره دارد که قارون از ثروت و دارایی خود، مغرور شد و به قدرت دنیایی خویش غرّه گشته است و «فساد» به عنوان تجلی ملموس آن حالت باطنی که به وسیله «بغی» توصیف شده، ذکر گردیده است.17
در آیه زیر، واژه «بغی» در وصف رفتار و کردار فرعون که دست به تعقیب و آزار اسرائیلیان زده به کار رفته است:
«و جوزنا بنی اسراءیل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغیاً وعدوا حتی اذا ادرکه الغرق قال ءامنت انه لا اله الا الذی امنت به بنوا اسراءیل و انا من المسلمین.»18
و بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم، پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتی که در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت ایمان آوردم که هیچ معبودی نیست مگر آن که بنیاسرائیل بدو ایمان آوردهاند و من از تسلیم شدگانم.
واژه «عدو» که در این جا به کار رفته و معمولاً همراه با واژه «بغی» دیده میشود، معنایی نزدیک به هم دارد. قرطبی، در تفسیرش سه واژه «بغی»، «اعتدا» و «ظلم» را در یک بافت معنایی به کار برده است.19
این کلمه، تقریباً به معنای «سرمستی»، «سرکشی و شادمانی بیش از حد» و «نخوت» است. واژهپژوهان نیز، همین معانی را افاده کردهاند:
زمخشری مینویسد: «مجاوزة الحد فی المرح»، یعنی، «بیش از حد شادمان و سرکش شدن»20 به لحاظ ثروت، مقام یا چیزهای دیگر است. ابی هلال عسکری، بطر را به معنای کفران نعمت و ناسپاسی، تعریف کرده، میگوید: «بطرالنعمة معادل و برابر با کفر النعمة است».21
در کتاب التحقیق نیز آمده است: بطر، عبارت است از تجاوز از حد اعتدال در فرح و طرب و شادمانی.22
در قرآن مجید، اطلاعات زیادی درباره ساختمان معنایی این واژه، وجود ندارد، اما آیات زیر جنبهای از معانی آن را، روشن میسازد:
«و کم اهلکنا من قریة بطرت معیشتها فتلک مسکنهم لم تسکن من بعدهم الا قلیلا و کنا نحن الوارثین».23
و چه بسیار شهرها که هلاکش کردیم، [زیرا] زندگی خوش، آنها را مست کرده بود و این مسکنهای آنهاست که بعد ایشان، جز اندکی در آن مورد سکونت قرار نگرفته و ماییم که وارث آن هستیم.
«ولا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاءالناس و یصدون عن سبیل الله و الله بما یعملون محیط».24
و مانند کسانی مباشید که از خانههایشان با حالت سرمستی و به صرف نمایش به مردم خارج شدند و [مردم را] از راه خدا باز میداشتند و خدا به آنچه میکنند، احاطه دارد.
این واژه یکی از مترادفهای «استکبر» است و معنای آن «بیش از حد تعادل مغرور بودن» و «خیلی مستکبرانه رفتار کردن» است. واژه «عتا» با حرف اضافه «عن» که دور شدن از چیزی را میرساند، معنای «اعراض و تخلف از امر و فرمان» و «گردنکشی در مقابل فرمان و دستور» را پیدا میکند. اگر از روی مثالهای به کار گرفته شده این واژه داوری کنیم، شاید بتوان گفت که عنا، اشاره به تجلیات خارجی و ملموس غرور و تکبر - در رفتار و گفتار - دارد و حال آن که «استکبار» به حالت درونی غرور و تکبر، اشارت دارد.25
واژه «عتا» به لحاظ معنی، قرابت بیشتری با واژه «عصی» به معنای «سرپیچی و گردنکشی از فرامین
الهی» دارد. ثعالبی در تفسیرش این دو واژه را معادل و مترادف هم دانسته است.26 زمخشری نیز در تفسیر واژه «عتا» میگوید: «آن بی نهایت و بیش از حد استکبار ورزیدن است.»27
در این جا، مثالهایی برای روشنتر شدن مطلب، ذکر میکنیم:
«و قال الذین لایرجون لقاءنا لو لا انزل علینا الملائکة او نری ربنا لقد استکبروا فی انفسهم و عتو عتواً کبیراً»28
و کسانی که به لقای ما امید ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و چرا پروردگارمان را نمیبینیم. قطعاً که در دلشان استکبار ورزیدند و سخت سرکشی کردند.
«و کاین من قریة عتت عن امر ربها و رسله فحاسبنها حساباً شدیداً و عذبنها عذاباً نکرا».29
و چه بسیار شهرها که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سرپیچی کردند و ما به سختی به حساب آنها رسیدیم و آنان را به عذابی [بس] زشت، عذاب کردیم.
«فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنالهم کونوا قردة خاسئین».30
و چون از آنچه از آن نهی شده بودند، سرپیچی کردند به آنان گفتیم، بوزینگانی مطرود باشید.
واژه «طغیان» به «تجاوز از حد در عصیان و نافرمانی»31، «تعدی از حد متعارف»32 و «هر چیزی که از اندازه، تعدی و تجاوز کند»33، اطلاق میشود.
این واژه نیز مترادف دیگری برای «استکبار» است که نقش مهمی در قرآن دارد. بیضاوی، در تفسیر آیه 75 سوره مومنون میگوید: «طغیان بر افراط و زیاده روی در کفر، بر استکبار بیش از حد از پذیرفتن حق و بر دشمنی با رسول خدا(ص) و مومنین، دلالت میکند.34
واژه «طغیان» اغلب همراه با «کفر» به کار میرود و این نشان میدهد که این دو کلمه، تقریباً مترادف هم هستند:
«و قالت الیهود یدالله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء و لیزیدن کثیراً منهم ما انزل الیک من ربک طغیاناً و کفراً».35
و یهود گفتند، دست خدا بسته است؛ دست خودشان بسته باد و به خاطر این سخن که گفتند لعنت بر آنان باد بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد میبخشد و آن چه از سوی پروردگارت نازل میشود بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود...
«و اما الغلمٰ فکان ابواه مومنین فخشینا ان یرهقهما طغیاناً و کفراً».36
و اما نوجوان، پدر و مادرش مومن بودند پس ترسیدیم سرکشی و بی ایمانی او، پدر و مادر را نیز فرا گیرد.
منافقین، هنگامی که مومنین را میبینند، میگویند: «ما با شما هستیم و به خدا و روز قیامت ایمان داریم» اما چون با شیاطین خود، خلوت میکنند، میگویند چگونه ممکن است ما همانند کم خردان، ایمان آوریم. ما فقط آنان را ریشخند میکنیم.37
قرآن مجید در وصف این گونه رفتار استهزاء گونه منافقان واژه طغیان را به کار میبرد:
«الله یستهزی بهم و یمد هم فی طغیانهم یعمهون».38
خداست که آنها را مسخره میکند و در سرکشی و طغیانشان، سرگردان بگذارد. ذکر این نکته ضروری است که واژه «عمه» - کوری دل و کورانه متحیر شدن39 - فعلی است که اغلب با طغیان به کار میرود و این دو به صورت ترکیبی همسان در قرآن، استعمال میشوند. معنای دقیق این دو واژه ترکیبی، هنگامی که این عبارت در اوصاف حالت کسانی که به لذتهای دنیوی دلخوش کرده و امید به لقاءالله ندارند و نسبت به آیات الهی در غفلتند، به کار میرود، روشنتر میشود:
«ان الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها و الذین هم عن ءایاتنا غافلون. اولئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون... فنذر الذین لایرجون لقاءنا فی طغیانهم یعمهون».40
کسانی که امید دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا، دل خوش کرده و بدان آرامش یافتهاند و کسانی که از آیات ما غافلند، آنها جایگاهشان به سبب آن چه به دست میآورند، آتش است... پس کسانی را که دیدار ما امید ندارند، رها میکنیم تا در طغیان و سرکشی خود، سرگردان بمانند.
در آیه زیر، «خوف از خدا» در تقابل و تضاد با «طغیان» دانسته شده است:
«فاما من طغی و ءاثر الحیوة الدنیا فان الجحیم هی المأوی. و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی. فان الجنة هی المأوی»41.
و اما آن کسی که طغیان کرد و زندگی این دنیا را برگزید پس جایگاه او، آتش است و اما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش، هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت پس جایگاه او بهشت است.
بنابراین، همانطور که ذکر شد، «طغیان کردن و از لذتهای حیات دنیوی پیروی کردن» دقیقاً نقطه مقابل کسی، دانسته شده است که «از خداوند میترسد و نفس را از پیروی هوس، باز میدارد».
یکی از مشخصههای افراد و اقوام منحط، طغیان و نافرمانی در برابر خداست:
«اذهبا الی فرعون انه طغی. فقولا له قولاً لینا لعله یتذکر او یخشی».42
به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته و با او سخنی نرم گویید، شاید که متذکر شود یا بترسد.
«الذین طغوا فی البلد. فأکثروا فیها الفساد».43
همانا کسانی که در شهرها سر به طغیان برداشتند و در آنها بسیار تبهکاری کردند.
فعل «استغنی» نیز که برای بیان زیاده روی در اعتماد آدمی به خویشتن به کار میرود از جهت روابط معنایی با واژه «طغی» ارتباط نزدیک دارد، ولی میان این دو از جهت ساختمان معنایی تفاوت فراوانی دارد. در «طغی» تصویر نهری است که از ساحل و کرانه خود تجاوز میکند و به بیرون جاری میشود. اما مفهوم اصلی استغنی، توانگری و ثروتمندی است. در قرآن، بر این نکته، فراوان تأکید شده است که خداوند «غنی» است، یعنی آنقدر توانگر است که او را به کس، احتیاج نیست و کاملاً متکی به خویش و خود کفا است. اما در مورد انسان، فرض چنین استغنا و بینیازی مبین فقدان حس مخلوقیت و عبودیت است و بدین ترتیب، داشتن چنین احساسی چیزی جز استکبار و بزرگبینی که متضمن انکار خداست، نیست.44
این واژه، لغتاً به معنای «خویشتن را دیدن»45، «خود را ذاتاً غنی دانستن که اقتضای طغیان و عدوان و استکبار است»46 و در نتیجه به قدرت و توانایی خویش، اعتماد نامحدود داشتن است. در آیه زیر که هدف آن وصف حالات درونی و باطنی انسان به طور کلی است؛ دو واژه طغی و استغنی در کنار هم و تقریباً به صورت هم معنی، به کار رفته است:
«کلا ان الانسان لیطغی. ان رءاه استغنی».47
حقا که انسان سرکشی میکند همین که خود را بینیاز پندارد.
آیات زیر از سوره لیل، تقابل و تضاد دو واژه «استغنی» و «اتقی» را نشان میدهد:
«فاما من اعطی و اتقی. و صدق بالحسنی. فسنیسره للیسری. و اما من بخل و استغنی. و کذب بالحسنی فسنیسره للعسری».48
و اما آن کس که بخشید و پروا داشت و [پاداش] نیکوتر را تصدیق کرد. به زودی، راه آسانی پیش پای او خواهیم گذاشت. و اما آن که بخل ورزید و خود را مستغنی شمرد و [پاداش] نیکوتر را تکذیب کرد به زودی راه دشواری به او، خواهیم نمود.
بنابراین رابطه تقابل وضوح میان «اتقی» - پرهیزکاری - با صفت همراه آن، یعنی، بخشش و گشادهدستی - اعطا - و «استغنی» با صفت همراه آن یعنی «بخل» وجود دارد. با توجه به کاربردهای قرآنی واژه استغنی، همواره سه معنا، توأماً افاده میشود: یکیغنا و بینیازی، دیگری اکتفا و سوم احساس ثبات.49
داشتن اندیشه مستکبرانه و متبخترانه که به عنوان صفت کلی انسانهای بیایمان است صور و اشکال متعدد دیگری نیز دارد، از میان همه اینها، دو مفهوم در قرآن کریم به صورت شاخص و برجسته با استکبار بیایمانان، ارتباط مستقیم دارد؛ یکی استهزاء و تمسخر نسبت به آن چه پیامبر اسلام، آورده است و دیگری معارضه و مجادله. در قرآن مجید به تعدد از کافران به عنوان کسانی که خداوند و آن چه را که خداوند، نازل فرموده است به سخریه میگیرند، یاد شده است و این روحیه استهزاءگرانه از ویژگیها و مشخصات اصلی آنان برشمرده شده است. عبارتی که معمولاً در قرآن مجید برای بیان این طرز تفکر به کار میرود عبارت «اتخذ هزواً» یعنی به استهزاء گرفتن و «استهزاء» است. هزو و استهزاء هر دو از ریشه هـ. - ز - ء مشتق هستند.
آیاتی که نقل میشود از جنبه روابط معنایی اهمیت خاصی دارد و نشان میدهد که ارتباط نزدیکی میان سه واژه کفر، شرک و استهزاء وجود دارند:
«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین. انا کفینک المستهزءین. الذین یجعلون معالله الها اخر فسوف یعلمون».50
پس آن چه را بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی برتاب. که ما [شرّ] ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد. همانان که با خدا، خدایان دیگری قرار میدهند. پس به زودی [حقیقت] را خواهند دانست.
«و اذا رءاک الذین کفروا ان یتخذونک الا هزوا أهذا الذی یذکرء الهتکم و هم بذکر الرحمن هم کافرون».51
و کافران چون تو را ببینند فقط به مسخره ات میگیرند و میگویند آیا این همان کس است که خدایانتان را (به بدی) یاد میکند در حالی که آنان، خود به ذکر خداوند بخشنده ناباورند.
«ذلک جزاوهم جهنم بما کفروا و اتخذوا ءایاتی و رسلی هزواً».52
این جهنم، سزای آنان است برای آنچه بدان کفر ورزیدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند.
واژه سخر و استسخر، واژه دیگری است که معنایی همانند استهزاء دارد.53
رابطه هم معنایی میان این دو واژه را به بهترین وجه میتوان از آیات زیر استنباط نمود:
«ولقد استهزی برسل من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزءون»54
و پیش از تو پیامبرانی به استهزاء، گرفته شدند، پس آنچه را مسخره میکردند، گریبانگیر مسخرهکنندگان گردید.
«بل عجبت و یسخرون. و اذا ذکروا لا یذکرون. و اذا رأواء آیة یستسخرون. و قالوا ان هذا الا سحر مبین. أذا متنا و کنا تراباً و عظاماً أنا لمبعوثون».55
بلکه عجب میداری و (آنها) ریشخند میکنند و چون پند داده شوند، عبرت نمیگیرند و چون آیتی ببینند به سخریه گیرند و میگویند این نیست مگر جادویی آشکار. آیا چون مردیم و خاک و استخوانهای (خرد) گردیدیم، آیا راستی برانگیخته میشویم؟
همانطوری که اشاره رفت، علاوه بر تمسخر و استهزاء صفت برجسته دیگر که با استکبار بیایمانان، ارتباط مستقیم دارد، معارضه و مجادله است. مشاجره و مجادله درباره خدا و وحی از جلوات مشخص کفر است. ریشه ج - د - ل که کلمات جدل و مجادله از آن آمده است در اصل به معنای «شدت خصومت»56 است.
مثالهای زیر، تصویر مناسبی از این نوع مجادله و مشاجرات کافران را ارائه مینماید:
«ما یجٰدل فی ءایت الله الا الذین کفروا فلا یغروک تقلبهم فی البلد ٭ کذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعد و همت کل امة برسولهم لیأخذوه و جدلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم فکیف کان عقاب».57
و جز کافران، کسی در آیات الهی مجادله و خصومت نکند. گردش آنها در شهرها، تو را مفریبد. پیش از آنها، قوم نوح و اقوام دیگر (پیامبران را) تکذیب کردند. و همه امتها، قصد گرفتن پیامبرانش را کردند و به جدال باطل با آنها برخاستند تا حقیقت را با آن پایمال کنند، آنگاه ایشان را فرو گرفتم پس بنگر که عقوبت من، چگونه است.
«و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین و یجدل الذین کفروا بالباطل لیدحضوا به الحق و اتخذوا ءایتی و ما أنذروا هزوا».58
و پیامبران (خود) را جز بشارت دهنده و بیم رسان گسیل نمیداریم و کافران به باطل مجادله میکنند تا به وسیله آن حق را پایمال گردانند و نشانههای من و آنچه را (بدان) بیم داده شدهاند به مسخره گرفتند.
از موارد متعددی از این نوع، خدای تعالی، خود، این نتیجه را میگیرد که آدمی از هر موجودی در دنیا جدل پیشهتر است:
«و لقد صرفنا هذا القرآن للناس من کل مثل و کانالانسان اکثر شیء جدلا».59
و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم ولی انسان بیش از هر چیز سرجدال دارد.
1 - در این نوشتار، کوشش بر این بود که معنیشناسی و حوزه معنایی واژه «کبر» (استکبار) تحلیل شود. لذا واژههای کلیدی و مهمی را که پیرامون این مفهوم کانونی قرار گرفتهاند مورد موشکافی قرار گرفته شد و شبکه مفاهیمی که این واژههای کاملاً وابسته به یکدیگر تشکیل میدهند - چیزی که حوزه معنایی «کبر» مینامیم - از همدیگر باز شناخته شد.
2 - واژه «کبر» از جمله عناصر فراگیر برای تمامی ارزشهای اخلاقی منفی است که در قرآن شناخته شده است و در ساختار معنایی صراط عوج و فرایندهای انحطاط، نقش برجستهای را ایفا میکند.
1 - توشیهیکو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی - دینی، در قرآن مجید، ص285.
2 - سوره اعراف (7) آیات 75 و 76.
3 - سوره زمر (39)، آیه 59.
4 - سوره مومن (40) آیه 27.
5 - سوره اعراف (7) آیات 132 و 133.
6 - سوره لقمان (31) آیات 18 و 19.
7 - محمدبن احمد انصاری قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج7، ص 47-48.
8 - همان، ج8، ص148.
9 - سوره ص (38) آیات 73، 74 و 75.
10 - سوره غافر (40) آیات 75-72.
11 - سوره مومن (40) آیه 56.
12 - توشیهیکو ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی - دینی، در قرآن مجید، ص293.
13 - سوره شوری (42) آیه 27.
14 - احمدبن محمود نسفی، تفسیر النسفی المسمی بمدارک التنزیل و حقایق التأویل، ج3، ص584.
15 - ناصرالدین بیضاوی، ج4، ص92.
16 - سوره قصص (28) آیات 76 و 77.
17 - توشیهیکو ایزوتسو، پیشین، ص295.
18 - سوره یونس (10) آیه 90.
19 - محمدبن احمد انصاری قرطبی، پیشین، ج4، ص241.
20 - محمود بن عمر زمخشری، اساس البلاغه، ص24.
21 - ابی هلال عسکری، معجم الفروق اللغویه، ص102.
22 - حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص271.
23 - سوره قصص (28) آیه 58.
24 - سوره انفال (8) آیه 47.
25 - توشیهیکو ایزوتسو، پیشین، ص 298.
26 - عبدالرحمن بن مخلوف ثعالبی، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج3، ص377.
27 - محمودبن عمر زمخشری، پیشین، ج3، ص273.
28 - سوره فرقان (25) آیه 21.
29 - سوره طلاق (65) آیه 8.
30 - سوره اعراف (7) آیه 166.
31 - حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القران فی غریب القران، ص304.
32 - حسن مصطفوی، پیشین، ج7، ص82.
33 - محمدبن احمد ازهری، تهذیب اللغه، جلد8، ص167.
34 - ناصرالدین بیضاوی، پیشین، ج3، ص175.
35 - سوره مائده (5) آیه 64.
36 - سوره کهف (18) آیه 80.
37 - مضمون آیه 13 و 14 از سوره بقره.
38 - سوره بقره (2) آیه 15.
39 - حسن مصطفوی، پیشین، ج8، ص228.
40 - سوره یونس (10) آیات 7 و 8 و 11.
41 - سوره نازعات (79) آیات 41-37.
42 - سوره طه (20) آیات 43 و 44.
43 - سوره فجر (89) آیات 11 و 12.
44 - توشیهیکو ایزوتسو، پیشین، ص303-302.
45 - احمدبن محمود نسفی، پیشین، جح3، ص1982، ناصرالدین بیضاوی، پیشین، ج4، ص434.
46 - حسن مصطفوی، پیشین، ج7، ص277.
47 - سوره علق (96) آیات 6 و 7.
48 - سوره لیل (92) آیات 10-5.
49 - حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ص366.
49 - توشیهیکو ایزوتسو، پیشین، صص 306-305.
50 - سوره حجر (15) آیات 96-94.
51 - سوره انبیاء (21) آیه 36.
52 - سوره کهف (18) آیه 106.
53 - نعمة الله حسینی جزائری، فروق اللغات فی التمییز بین مفاد الکلمات، ص147.
54 - سوره انعام (6) آیه 10.
55 - سوره صافات (37) آیات 16-12.
56 - اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، ج4، ص1653
57 - سوره مومن (40) آیات 4 و 5.
58 - سوره کهف (18) آیه 56.
59 - همان، آیه 54.
1 - قرآن کریم.
2 - ازهری، محمدبن احمد، تهذیب اللغة، قاهره، الدار المصریه، (بیتا).
3 - ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی - دینی در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، 1378 هـ.ش.
4 - بیضاوی، ناصرالدین، عبدالله بن عمر، تفسیر البیضاوی، بیروت: موسسه الاعلمی، چاپ اول، 1410 هـ.ق.
5 - ثعالبی، عبدالرحمن بن مخلوف، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت: مکتبة العصریه، چاپ اول، 1417 هـ.ق.
6 - جزائری، نعمةالله، فروق اللغات فی التمییز بین مفاد الکلمات، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، 1408 هـ.ق.
7 - جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت: دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، 1990 م.
8 - راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن فی غریب القرآن، تهران: مکتبة المرتضویه، چاپ دوم، 1362 هـ.ش.
9 - زمخشری، محمود بن عمر، اساس البلاغه، بیروت، دارالمعرفة، چاپ اول، 1399 هـ.ق.
10 - عسکری، ابوهلال، معجم الفروق اللغویه، قم: موسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، 1412، هـ.ق.
11 - قرطبی، محمدبن احمد انصاری، الجامع لاحکام القران، بیروت: دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1408 هـ.ق.
12 - مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 هـ.ش.
13 - نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر النسفی المسمی بمدارک التنزیل و حقائق التأویل، بیروت: دارالقلم، چاپ اول، 1408 هـ.ق.